ادامه پارت قبل

و این آخرین حرفی بود که قبل از گذاشتن لبای گرم و بزرگش روی لبای من زد
.
.
.
(صبح روز بعد (از زبان هیون)
.
.
چشمام رو باز کردم بعد از کمی مالش با وول مواجه شدم که جلوی من روی تخت خواب بود ....نگاهی به اطراف انداختم اتاق بهم ریخته بود ولی سوالی که برام پیش آمد این بود که چرا لباسام تنم نیست؟!
.
.
_وایییییییییی...... دیشب چه غلطی کردم ؟!؟
.
با دادی که زدم وول از خواب بیدار شد و نشست به محض اینکه نشست روم رو برگردونم و بلند گفتم
.
_اوللل لباس بپوش..
+ چی .؟!... ولی من که لباس تنمه .....
.
.
برگشتم و نگاهش کردم .... بعد کمی مکث ازش پرسیدم
.
_دیشب ... دیشب چیکار کردم هیچی یادم نیست
+ اااا......دیشب ...دیشب منو....
_تورو؟!؟!
+بو...بوس..کردی
_بوسسسسس؟!؟......ببین معذرت می‌خوام مست بودم ... ولی صبر کن چرا من لختم ؟!؟
.
+خوب راستش.....
.
.
.
.
.
ادامه دارد.......:))))
دیدگاه ها (۱)

#بی_احساس_11..(شب قبل).(از زبان ادمین)...دختر چشمانش را باز ...

#بی_احساس_12.( از زبان هیون)بعد از برگشتنم به خونه کمی منگ ب...

#بی_احساس_10.( از زبان وول ) .الان تقریبا ۹ ماه از قرارداد ت...

#تکپارتی.#مرگ.+ رودخونه از این زاویه خیلی قشنگ مگه نه ؟_ آره...

P¹⁴+ نمی خوای بری عروسی - خوب چی بپوشم+ برو یه لباس درست و ح...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_179_باید خیلی وقت پیش ای...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط